زی ژن از نجاران بسیار بزرگ حکومت بهار و پاییز بود. او با ساخت سازه ای در پیش امپراتور احترام و بزرگی یافت، آن چنان که امپراتور به او اعتقاد بسیار داشت و اندوخته چوب امپراتوری را به زی ژن داد و از او درخواستی کرد. امپراتور گفت: ای زی ژن هنرمند می خواهم با این ذخیره از چوب که سال های زیادی سربازان از جنگ ها و جنگل ها جمع آوری کرده اند، کاری انجام شود که فایده ای بزرگ برای مردم این سرزمین داشته باشد، برای همین فکر می کنم ساخت سلاح محکم برای نابودی دشمنان فکر خوبی باشد. از تو می خواهم در این باره بیندیشی. زی ژن گفت، حتما این کار را می کنم اما برای این کار باید فکر کنم و به زمان نیاز دارم. امپراتور پذیرفت. ماه ها از نجار هنرمند خبری نشد تا این که...
ادامه داستان را همین جا بشنوید...